زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت علی اصغر علیهالسلام
مثـل عـلی اکـبرم میشد جوان ایکاش میگفت صبح و شب برای من اذان ایکاش مثـل ابا الـفـضلم عـلـم بـر دوش میآمد میشد بلای جان جمع دشمنان ایکاش یا اینکه مثل قاسم احلی من عسل میگفت یا جملهای با شیرینتر و بهتر از آن ایکاش میگفت بابا و دل از اهل حـرم میبرد مثل رقیه میشد او شیرین زبان ایکاش دور از نگـاه دشـمنان، زیـر عـبای من میشد سفـیـدی گـلـوی او نهان ایکاش بعد عـلی اکـبر دوبـاره قـد من خـم شـد میرفت سمت دیگری تیر از کمان ایکاش ایکاش آن لحـظه زمان میایستاد آخر میایستاد آخر در آن لحظه زمان ایکاش اینتیر میفهمید ایکاش اصغرم طفل است این تیر با او بود قدری مهربان ایکاش خون عزیزم را سپردم دست او امروز قـدر امـانت را بـدانـد آسـمـان ایکـاش هی یکقدم رفتم به سمت خیمه برگشتم سمـتم نیاید مـادرش مویهکـنان ایکاش گهوارهای کوچک برایت ساختم در خاک از نعلهای تازه باشی در امان ایکاش |